آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

هفت سین بی روح خانه ما

تا هفت سین خانه بی سور و ساتمان با عکس سر به زیر تو تکمیل می شود ماهی درون تُنگ دلش تنگ می شود بغض غمت به حنجره تبدیل می شود   ساعت عبور می کند از مرز بی کسی هر عقربه به خاطره ای خسته می رسد یک سال هم بدون تو خط خورد صفحه ها تقویمِ بی حضور تو تعطیل می شود   از دوری ات اگرچه پر از اشک می شوم دلواپس همیشه پر گریه ام نباش هر قطره اشک یک غزل تازه و غریب از غم به عشق ناب تو تبدیل می شود   حسرت به جان مادر پیرم نشسته است هر شب سوال می کند از چشم ابری ام پس کِی، کجای زندگی ات دختر جنوب- ساراترین عروسِ شبِ ایل می شود   دارد بهار می رسد اما برای من پاییز غمزده مان...
5 فروردين 1398
1